English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (4 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
Please call the police. لطفا پلیس را خبر کنید.
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
what [some] people would call [may call] <adj.> U کذایی
what [some] people would call [may call] <adj.> U که چنین نامیده شده
what [some] people would call [may call] <adj.> U باصطلاح
police U شرطه
police U اداره شهربانی
police U حفظ نظم وارامش
police U کردن
police U بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
police U شهربانی
police U پلیس
police U مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
known to the police U دارای سابقه در شهربانی
He is known to the police . U هویتش نزد پلیس معلوم است
police U پاسبان
The police stopped me. U پلیس جلویم را گرفت
air police U دژبان نیروی هوایی
riot police U پلیسضدآشوب
police constable U پلیسباپائینتریندرجه
Metropolitan Police U نیرویپلیسلندن
police officers U مامور پلیس
police officers U پاسبان
to report to the police U خود را به پلیس معرفی کردن [بخاطر خلافی]
police reporter U مخبر پلیس
to register with the police U نشانی خود را در اداره پلیس ثبت کردن [نقل منزل]
border police U پلیس مرزبانی
frontier police U پلیس مرزبانی
police officers U افسر شهربانی
police officers U افسر پلیس
police officer U مامور پلیس
police power U نیروی پلیس
police power U نیروی انتظامی
police office U پاسگاه پلیس
police office U کلانتری
police magistrate U رئیس دادگاه لغزش
police licence U ضرورت شعری
police headquarters U اداره کل شهربانی
police court U محکمه خلاف
police court U دادگاه خلاف
police court U کلانتری
police court U ضابطین شهربانی
police calls U استمداد پلیس
chief of police U رئیس شهربانی
police power U دادگاه پلیس
police officer U پاسبان
police officer U افسر شهربانی
police officer U افسر پلیس
under police surveillance U تحت نظر پلیس
turn over to the police U تحویل پلیس دادن
the police headquaters U اداره کل شهربانی
the police are on his track U شهربانی اوراتعقیب میکند
the police are on his track U مامورین شهربانی اورا دنبال می کنند
sergeant in the police U سرپاسبان
punitive police U نیروی شهربانی که بمحلی می فرستندو حقوق افرادبایدازاین محل داده شود
prefect of police U رئیس شهر بانی
police reporter U خبرنگارنظامی
police action U عملیات انتظامی محلی برای حفظ امنیت
police dog U سگ نگهبان
police dog U سگ پلیس
Police are out in force. U نیروی پلیس با قدرت بزرگی ظاهر است.
police station U مرکز پلیس
police station U ایستگاه پلیس
police stations U کلانتری
police stations U مرکز پلیس
secret police U سازمان پلیس مخفی سازمان کاراگاهی
police forces U نیروی پلیس
police force U دادگاه پلیس
police stations U ایستگاه پلیس
police forces U دادگاه پلیس
police raid U ورود ناگهانی پلیس
military police U دژبان
police state U اداره کشور بوسیله نیروی پلیس
police forces U نیروی انتظامی
police district U ایستگاه پلیس [در منطقه ای که پلیس پاسخگو باشد]
police station U کلانتری
police state U حکومت پلیسی
police force U نیروی انتظامی
police states U اداره کشور بوسیله نیروی پلیس
police states U حکومت پلیسی
police raid U حمله ناگهانی پلیس
police force U نیروی پلیس
The thief surrender himself to the police. U سارق خود را تسلیم پلیس کرد
armed forces police U دژبان نیروهای مسلح
copper [police officer] U پاسبان [اغلب تحقیر آمیز] [اصطلاح عامیانه]
copper [police officer] U پلیس [اغلب تحقیر آمیز] [اصطلاح عامیانه]
to report somebody [to the police] for breach of the peace U از کسی به خاطر مزاحمت راه انداختن [به پلیس] شکایت کردن
A posse of police officers and soldiers U یک دسته از پاسبان و سرباز
The police officer took down the car number . U افسر پلیس نمره اتوموبیل را برداشت
The police held the crowd back. U پلیس جمعیت را عقب زد
division police petty officer U درجه دار دژبان قسمت درجه دار انتظامات قسمت
The details of the report were verified by the police. U جزییات گزارش توسط پلیس تصدیق وتأیید شد
Anyone found trespassing is liable to be reported to the police. U هر کسی که غیر مجاز وارد شود به پلیس گزارش داده می شود.
to call for a U احتیاج بدقت داشتن
to call for U خواستن
to call from within U ازتویا اندرون صدا کردن
to call U توجه کسیراجلب کردن
through call U مکالمه مستقیم
call up U صدا زدن
to call out U دادزدن
call off U خاتمه دادن
on call U بنا به درخواست
on call U اتشهای طبق درخواست
to call U نامیدن
to call in U صداکردن
to call in U خواستن
to call somebody to [for] something U از کسی برای چیزی درخواست کردن
If anyone should call , let me know. U اگر کسی تلفن زد مرا خبر کن
to call somebody to [for] something U پی کسی فرستادن به خاطر چیزی
To call someone. U کسی را صدا زدن ؟( صداکردن )
call for someone <idiom> U آمدن وبردن کسی
call off <idiom> U کنسل کردن
call on <idiom> U سرزدن به کسی
call on <idiom> U صدا زدن کسی
call up <idiom> U تلفن کردن
on call <idiom> U آماده برای ترک خدمت
to call something your own U چیزی را از خود دانستن [شاعرانه]
call off U بر هم زدن
to call U نام دادن
next call U تماسخواب
to call in U مطالبه کردن
to call in U دعوت کردن
to call into being U هستی دادن
to call into being U بوجوداوردن
to call off U منحرف یامنصرف کردن
call U صدا زدن
to call out U بلندصداکردن
to call together U فراهم اوردن
to call together U جمع کردن
to call up U احضارکردن
to call up U بخاطراوردن یاداوردن
to be on-call U در آماده باش برای ترک درخدمت بودن
call by name U فراخوانی با نام
call-up U تقاضا برای نمایش اطلاعات ذخیره شده
call-up U درخواست شناسایی شبکه درخواست اعلام شناسایی درشبکه حاضر و غایب کردن ایستگاههای بی سیم
call-up U تذکر دادن جمع کردن
call-up U شیپور احضار بخاطر اوردن
call up U تقاضا برای نمایش اطلاعات ذخیره شده
call-up U دستور ارسال گزارش
call-up U احضار برای فعالیتهای نظامی
call for U مستلزم بودن
call up U درخواست شناسایی شبکه درخواست اعلام شناسایی درشبکه حاضر و غایب کردن ایستگاههای بی سیم
call up U شیپور احضار بخاطر اوردن
call for U ایجاب کردن
call down U ملامت کردن تحقیر کردن
call down U سرزنش کردن
at or within call U اماده فرمان
at his call U بر حسب اخطار یا احضار او
at call U فورا
at call U به محض درخواست عندالمطالبه
at call U عندالمطالبه
at call U اماده فرمان
call out U اعلام خطر کردن
call out U اعلام خطر
call by value U فراخوانی با ارزش
call for some one U پی کسی فرستادن
call up U دستور ارسال گزارش
call up U احضار برای فعالیتهای نظامی
call off U منحرف کردن
call forth U بکار انداختن
call up U تذکر دادن جمع کردن
call of more U حق تقاضای زیاد کردن مبیع
call in U تو خوانی
call off U صرفنظر کردن
call off U فرمان نظامی برای شمارش قدم یا شمارش شمارش بشمار
to call up U خواستن
call in U تو خواندنی
to call for anyone U پی کسی فرستادن
first call U شیپور جمع
curtain call U کف زدن حضار
curtain call U بازگشت هنرپیشگان به صحنه
call into requisition U به مصادره گرفتن
call on to the carpet <idiom> U مورد مواخذه قرارگرفتن
call someone's bluff <idiom> U ثابت کردن ادعا
call the shots <idiom> U سفارش دادن
call a metting U تعیین وقت و دعوت برای جلسه
to call the roll U حاضر غایب کردن [نام افراد در گروهی را بلند خواندن]
to call somebody through [via] [over] Skype U به کسی با [بوسیله] سکایپ زنگ زدن
call bearing U بلبرینگ
call board U تخته اعلانات
call book U دفتر بیدار کردن و تنظیم نوبت نگهبانی
call instruction U دستورالعمل فراخوانی
call in question U تردید کردن در
call by reference U فراخوانی با ارجاع
call for ..... under the credit U درخواست کردن ..... تحت اعتبار
call for help to god U دعا
phone call U تماستلفنی
To call on ( visit ) someone . U سر وقت کسی رفتن
call for fire U درخواست اتش
clarion call U احساساتعمومیدربارهچیزی
To call the roll. Roll-call. U حاضر غایب کردن
To visit someone . To call on someone. U بدیدن کسی رفتن
roll-call U حاضر و غایب کردن
call for tender U برای مزایده یا مناقصه فراخواندن
at someone's beck and call <idiom> U همیشه آماده پذیرایی
call it quits <idiom> U متوقف کردن تمام کار
call in evidence U گواهی خواستن از
call of nature <idiom> U احتیاج به دستشویی داشتند
call by result U فراخوانی با نتیجه
call for fire U درخواست اتش کردن
to call to arms U اعلام دست به اسلحه کردن
port of call U بندر توقف
Recent search history Forum search
There is no search result on forum.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com